دانشجوی دکترا که می بینم -ناخوادگاه-دلم برایش می سوزد. گمان می کنم اکثرشان عقلشان کار نمی کند که دارند در این مملکت دکتری می خوانند. دکتری مهندسی! به نظرم می آید بروم و انگیزه شان را بپرسم. به دنبال چه هستند؟‌به دنبال کار درست و درمان؟‌ هیات علمی های دانشگاه های درجه ی دو و سه در حال انفجار است.به دنبال پول؟‌ خواهش می کنم، ۴-۵ سال از جیب خوردن و پولی در نیاوردن و بعدترش، آویزان این شرکت و آن شرکت -که تازه اگر پیدا شود! یا آویزان تدریس در دانشگاه های شهرستان ها -که پیدا نمی شود-. چه آینده ای داری دوست عزیز؟‌شیفته ی علم هستی؟‌در پروژه ها علم به درد بخوری نمی بینم. چیزهای مقاله در بیار تویشان پیدا می شود، اما موضوعات به غایت بی مصرف. عقب مانده از دنیا. جزیی نگر. بدون دستاورد شگرفی که جایی از جهان بخواهد به درد کسی بخورد. من دانشجوهای دکتری دانشکده خود را دیده ام فقط. موضوعات آنها را از نظر گذرانده ام. دانشجو ۴ سال از ۵ سال دکترایش را گذرانده - که یعنی ۴ سال عمرش را ریخته پای دکتری - و هنوز موادش و رآکتورش نیامده اند و آنالیزهای پلیمری اش در ایران نیستند. چه اصراری ست در کشوری که نمی تواند پلیمرهای ساده تولید کند، در آزمایشگاه ۵ گرم پلیمر جدید تولید کنیم و رساله در بیاوریم و بعد پرونده بسته شود و برود پی کارش؟‌

گاه از سر کنجکاوی می روم و ارجاعات مقاله های استادها را نگاه می کنم. مثلا مقاله ای که در سال ۲۰۰۰ رویش آنقدر کار شده، ۱۵ ارجاع . یعنی خوب خوب حساب کنیم به درد ۱۵ نفر آدم خورده. (اگر که استاد خودش خودش را ارجاع نداده باشد!!)‌ 

در یک کشور جهان اول همه چیز پذیرفتنی ست. دغدغه های حکومت، درآمد دانشجو، ارزش واقعی پروژه هایی که تعریف می شوند.اما اینجا؟‌ تباهی.


همه اینها را گفته م که بگویم به صراحت، پشیمانم از خواندن فوق لیسانس. حتا در این سطح هم نکته ی مثبت چندانی نمی بینم. آن همه انرژی و انگیزه ای که در ابتدای ارشد داشتم، پودر شد. دود شد، رفت. آن همه پروژه ی صنعتی تعریف کردن، با پژوهشگاه مکاتبه کردن، آن همه گریز از کارهای نخ نمای در خلا انجام شده، مرا رساند به کجا؟‌ به انجام کارهای نخ نمای در خلا! 

***

با زور، با گریز هر لحظه از پرسش "که چه"، با گریه و با رنج ِ ریختن عمر، تا اینجای کار آمدم. خودم را هر روز تا دانشگاه کشاندم، با هزار فریب. مثبت نگری پوچ را به انتهای خود رساندم. مرزهای انگیزه بخشی به خویشتن را جابجا کردم. آمدم، قریب ۴ ماه به آزمایشگاه آمدم. روشن کردم، شیر گاز را باز کردم، غشا را گذاشتم سر جایش، شیر گاز را بستم و داده را نوشتم. مقاله خواندم، پایان نامه نوشتم. در بی خبری پی دفاع کم درد بودم. اما امروز که خود را بیش از هر مدتی به پایان این میزان رنج نزدیک دیدم، که پایان نامه خود را تدوین کرده زیر بغل به پیش استاد رفتم، استاد -به درستی- مانعی جدید بر سر راه من گذاشت. راست می گفت، یک پارامتر دیگر را هم در پروپوزال آورده ام و باید بررسی اش کنم تا اجازه دفاع بگیرم. 

بررسی ای که هزینه اش حداقل ۲ ماه کار است. ای کاش ترم ۳ بودم تا راحت مسایل را کنار بزنم و مشکلات را حل کنم. دریغ که در مغاک ترم ۶ گرفتار خواهم شد. و من آدم ترم ۶ نیستم. و من آدم صبر بی پایان نیستم. و من تحملم طاق شده. و من خسته شده ام. 

امروز خود را در آستانه ی انصراف می بینم. در استانه ی از بیخ، کندن و در آمدن از تحصیلات تکمیلی.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها