از راه رسیده بودیم و تازه حنابندان آغاز شده بود. ساعت حوالی ۱۱ و  نیم شب بود، سکوت روستا با صدای نخراشیده ی ابزار آلات موسیقی مدرن و اسپیکر های کم کیفیت شکسته می شد و گویی تمام جمعیت این روستای خلوت، همه در یک گوشه جمع شده بودند. بجز زیر چادر ِ محفل ِ مردانه، و درون خانه ی خاله ی عروس، چراغ دیگری روشن نبود و تاریکی تمام روستا را احاطه کرده بود. از راه رسیده بودیم، و من با موی عرق کرده و چرب و مانتوی چروک پروک و یک شلوار جین از ماشین پیاده شدم. با مامان به نه رفتیم و تمام قر و فری که داشتم، پوشیدن یک بلوز خال خالی بود و با همان شلوار سر راهی و موهای چرب در محفل روستا حاضر شدم. در یک خانه ی روستایی - هرکس نداند امثال من، معماری این خانه ها را کمی می شناسد، خانه هایی که مدرن نیستند، قدیمی هم نیستند، جایی بین گذشته و امروز ساخته شده اند - که بخش زیادی از مساحت خانه به هال نشیمنِ یک دست با ستون های میانی اختصاص داشت، حدود ۱۵۰ نفر نشسته بودند. توی هم تنیده و کنار هم، چهار زانو روی زمین. پیرتر ها شانس تکیه دادن به دیوار را داشتند و کودکان در جای جای مجلس ولو بودند. مردم با بی اعتنایی جالب توجهی به آداب مراسم حنابندان، می رقصیدند و عده ای حتی نه لباس ویژه ای بر تن کرده بودند و نه شانه ای به موهایشان کشیده بودند. 

برای کسی که از شهر وارد مراسم می شد، همه چیز عجیب بود. همه جا دیدنی بود، مگر می شود آدم با تی شرت صورتی فسفری با طرح برج ایفل و دامن گل گلی به مراسم حنابندان بیاید؟‌مگر می شود سه برابر ظرفیت یک مکان مهمان داشت، چطور از این ها پذیرایی می شود؟ پس صندلی چه می شود؟‌ چطور دستشویی برای این همه آدم ظرفیت پذیرش دارد؟ استاندارد ها همه جابجا شده بودند و همه چیز مانند یک جریان پر هرج و مرج، به سرعت در حال وقوع بود. 

در گذشته، هر وقت در مجالس روستا حاضر می شدم، ذهن شهر نشینم مدام باید ها و نباید ها را مرور می کرد. حال، برایم جالب بود، چقدر این مراسم در نظر من پست مدرن بود! 

چقدر یک حنابندان که در آن کسی با قواعد پوشش کس دیگری کاری ندارد، و هر کس مجاز است هر چه دلش می خواهد بپوشد و هر تعداد از بچه هایش را که دوست دارد با خود بیاورد، و هر کس می تواند هر جا بخواهد برقصد، و هر جا توانست بنشیند، مترقی است.

من، در این حنابندان روستایی که با استانداردهای متداول کم کیفیت است، بسیار احساس آزادی می کردم، چرا که با کمترین خودآرایی و لباس خیلی معمولی، بدون متحمل شدن هر گونه فشار از سمت اجتماع کوچک حنابندان، در آن پذیرفته شدم و جزیی از میهمانی گشتم. 

 

 


مشخصات

آخرین جستجو ها